کمک به زمین
به گوشه ای در اطراف شهر پناه برده بودیم. زیر سایه ی درختان باغ نشسته بودیم. بعضی با هم حرف می زدند و بعضی ها سرشان در گوشی هایشان بود. رفتم سراغ کیفم و کتابم را در آوردم؛ «حفاظت ذخایر زیرزمینی»./ کتاب را در مسابقه ای برده بودم. علاقه ای به خواندنش نداشتم. از اسمش معلوم بود درباره ی این باشد که باید از ذخایری مثل نفت و آهن و آلومینیوم و... کم تر استفاده کنیم، یا این جوری و آن جوری استفاده کنیم. اصلاً از نصیحت خوشم نمی آید، انگار یکی انگشت اشاره اش را جلویت تکان می دهد و به تو می گوید چه کار کنی. «تقریباً نصف چیزهایی که دور می اندازیم، قابل ...
Click
To Read Full Article