کلید اضافی
چند ساعتی می شد که پیرزن نمازش را خوانده بود و حوصله اش که از برنامه آخر شب شبکه محلی سررفته بود، دراز کشیده بود توی رختخواب و چشمش گرم نشده، صدای در از جا پرانده بودش. دیروفت بود. حالا مرد آن طرف حیاط ایستاده بود جلوی در بسته اتاق و سیگاری لای انگشتانش می سوخت. یک ساعت قبل که از راه رسیده بود و دست کرده بود توی جیب و فهمیده بود گم کرده کلید را، آمده بود سر وقت پیرزن و کلید اضافی را خواسته بود. پیرزن گفته بود کلید اضافیی در کار نیست. گفته بود دو تا کلید داشته فقط، که یکی دست اوست و یکی را هم زنش گرفته. کلید اضافی را زنش وقتی می گرفته قول ...
Click
To Read Full Article