کفشهای کتانی
در جاکفشی را باز کرد و گفت: «صدبار بهتون گفتم کفش هاتون رو که درمی آرین، پرت نکنین توی جاکفشی! آروم جفت کنین و بذارین این تو.»/ با نگرانی نگاهش کردم و گفتم: «خب مامان جان! شما بیا، من جفت می کنم!» ناگهان مانند پلیسی که مدرک جرمی پیدا کرده ، لنگه کفشی بیرون کشید. - چرا این قدر چیزچیز می کنی؟ می دونی این کفش کیه یا نه؟ لنگه ی دیگر کفش را هم بیرون کشید. بعد به خودش گفت: «ما که از این کفش ها نداشتیم.» نگاهش دوباره چرخید روی من. هول شدم و گفتم: «مال سانازه.» کفش های ساناز را از جاکفشی بیرون کشید و گفت: «ایناهاش!» - چیزه... شاید مال هم سایه های ...
Click
To Read Full Article