چند... چند... چند...
ضربان قلبم بالا می رود، رنگ ها غلیظ تر می شوند. دوباره مغازه ی دیگری توجهم را جلب می کند. دست هایم می لرزند. سردر مغازه با حروف درشت نوشته: «آرایشی بهداشتی سرمه»./ وارد می شوم. زنی با پالتوی گران قیمت کرم و نیم بوت های هم رنگش نشسته و با موبایلش بازی می کند. مغازه بزرگ است و کسی حواسش به من نیست. چند دختر در حال خندیدن و انتخاب لوازم آرایش اند. رژ قرمزی توجهم را جلب می کند. آن را برمی دارم. اهمیتی به فروشنده ها نمی دهم. رژ را توی کیفم می اندازم و از مغازه خراج می شوم. به نیم بوت های خوش رنگ زن فکر می کنم و به کتانی های پاره پوره ام نگاه می ...
Click
To Read Full Article