سه جفت چشم جادویی
«پیتر سر جایش میخکوب شد. شنید که یک جفت پنجه ی تیز، کف حیاط را خراش می دهد. استاد دزدی آن قدر روی جواب گرفتن از پیکل اسپارو تمرکز کرده بود که متوجه آمدن یک دسته هیولای غران به وسط قلمرو نشد.
Click
To Read Full Article