درخت سیب بیبیگل
وقتی به دنیا آمدم، مرا درآغوش گرفتی و گفتی: «به به! چه دختر نازی! مثل سیب سرخ است؛ زیبا و خوش بو.» و برای تولدم درخت سیب سرخ کاشتی./ مرا می بردی زیر همان درخت و برایم شعر و قصه می خواندی. می گفتی: «این درخت مال توست. مواظبش باش. مثل تو زنده است. مثل تو جان دارد. مثل تو می فهمد.» بی بی گل جانم! حالا زیر همان درخت نشسته ام. تمام باغ با خاک یکسان شده. درختان باغ را قطع کرده اند. عمومسعود همه را به کارخانه ی قند فروخته. می خواهند این جا آپارتمان بسازند. اما من مراقب درختم بودم. نگذاشتم آن را قطع کنند. مرا ببخش که نتوانستم از بقیه ی درختانت هم ...
Click
To Read Full Article