«#دوچرخه_دوست_من» و یادداشتهای دیگر
چندین و چند سال از اولین قرارمان می گذشت و هربار برایم از سفرهای یک هفته ای اش می گفت. هرازگاهی صحبت های مرا هم لابه لای سفرنامه اش می نوشت. چندبار هم عکس هایم را چاپ کرد. منتظرش بودم، ولی خبری از او نشد. از اهالی پرسیدم، گفتند او را ندیده اند. دلم شور می زد. فکرم هزار راه رفت. ناچار به خانه برگشتم. دکمه ی مودم را که زدم، پیامی روی گوشی ام جا گرفت. برایم نوشته بود: «به قرارمان نرسیدم مرا ببخش. کارم کمی طول کشید. سعی می کنم شنبه خودم را برسانم.» تا حدودی نگرانی ام برطرف شد، ولی این بار کنجکاوی در وجودم بالا و پایین می پرید. شنبه صبح دوباره ...
Click
To Read Full Article