بازگشت خاطرات خونآشام -۱۰
هرکاری می کنم به یاد جیگوری شعر بنویسم، نمی توانم که. کلاً هوا خیلی پس است. امروز به هوای پیدا کردن جیگوری رفته بودم پارک که. من از بچگی پارک رفتن را خیلی دوست داشتم که. همه اش توی زمین تاب و سرسره و اسکیت بودم. چون خون آشام با شرم و حیایی هستم، دلم نمی آید بچه ها را نیش بزنم که. یک گوشه نشستم و بازی شان را تماشا کردم که. ته دلم خداخدا می کردم بچه ای چیزی بیفتد زمین، زخمی بشود و خونش بریزد و من از آن خون های ریخته شده چند مک بزنم. این جوری گناه ندارد که. اعتراف می کنم که خون بچه ها را خیلی دوست دارم. بچه ها خیلی پاک هستند که. برای همین ...
Click
To Read Full Article