زندانی به نام تن
سکوت و دیگر هیچ. اینجا چشم هایند که حرف می زنند. اینجا نفس ها در سینه حبس می شوند. ۴جوان؛ که از جوانی شان سهمی جز سکوت و زندگی در تاریکی نبرده اند./ شور و شوق در زندگی شان مرده و این چشمان بی فروغ آنهاست که زندگی را دنبال می کند تا عقربه هایش به حرکت دربیایند و روزها و شب ها را از پس هم بگذرانند. برای آنها ساعت معنایی ندارد. آنها حبس شده اند در خانه ای کوچک و زندگی شان خلاصه شده است در دستان زن میانسالی که هرگز قدرت آن را نداشتند که نام مقدس مادر را به لب بیاورند. نگاه هایشان تنها پاسخگوی قدردانی از مادر است. در گاراژی بی رنگ، ما را به سمت ...
Click
To Read Full Article