حال آسایشگاه کهریزک خوب نیست
مادر جان خوبه دیگه. به موقع تَر و خشکتون می کنن. به موقع بهتون می رسن. مگه نه؟ گره چارقدی که روی سرش بود را محکم کرد و گفت: «پسرم اگه خوبه نرو خونتون، همین جا بمون.» زندانی بودن تصورِ یکی از آن دو نفری بود که سرِ ظهری جای خوابیدن روی تخت و استراحت کردن، روی مبلِ طبقه دوم نشسته بودند و با هم از گذشته ها می گفتند. با موهایی سپید و دست هایی چروک که گواهی می داد همه ی تلخ و شیرین زندگی را با هم لمس کرده اند. مادرجان چند ساله اینجایی؟ «دو سال و نیم». بچه هم داری؟ دل و دماغ گپ و گفت نداشت. سرش را بالا گرفت. با لحنی از روی دلخوری اما با لبخند ...
Click
To Read Full Article