تسویه حساب با اسید
صبح از خانه بیرون می آید تا به محل کار خود برود.به نظرش هوا نسبت به روز قبل کمی خنک تر شده است.از این موضوع خوشحال می شود و تصمیم می گیرد امروز پیاده راهی محل کارش شود و از هوا لذت ببرد./ نسیم خنکی در فضا می پیچد و او در عین پر کردن ریه هایش از هوای مطبوع، دو طرف لباسش را به هم نزدیک تر می کند تا بدنش را گرم نگه دارد. هوای خوب و نشاط بچه هایی که به مدرسه می رفتند، او را هم به وجد آورده بود و باعث می شد تا بی دلیل لبخند روی لبانش نقش ببندد.از همان صبح هایی بود که آدم را سر کیف می آورد. در افکار خود غوطه ور بود و خیابان ها را یکی پس از دیگر ی ...
Click
To Read Full Article