انتقامگیری مرگبار از همسر
پیمان دوست نداشت همسرش بدون اجازه او به خانه والدینش برود صدای شاگرد راننده لحظه ای قطع نمی شد: «مسافران جانمانند. اتوبوس چند دقیقه دیگر حرکت می کند.»/ پیمان نگاهی به ساعتش انداخت، دو ساعتی بود که از آن حادثه تلخ می گذشت و هر چه زودتر باید آنجا را ترک می کرد. از کاری که کرده بود بشدت ناراحت بود و با خود می گفت ای کاش این کار را نکرده بودم. پیمان به طرف اتوبوس رفت تا سوار شود. با حرکت اتوبوس او برای همیشه از این شهر می رفت و دیگر کسی از رازی که در دل داشت، باخبر نمی شد. همین که پایش را روی پله اتوبوس گذاشت، فردی از پشت سر او را صدا زد. با ...
Click
To Read Full Article