آرزوهـایی که بر بـاد رفت
شناختی از فردی که صبح دفنش کرده بودند، نداشت. مدام فاتحه نثارش می کرد که مراسم ترحیمش موجب شده بود تا بغض فروخورده چندین ساله خود را بشکند. اشک هایی که سال ها برایشان سدی ساخته بود دیگر بند نمی آمدند. مهری خانم زنی که چهره اش از سن و سالش پیشی گرفته است، هق هق کنان می گوید: فقط برای مرده گریه نمی کردم، گریه ام برای حال و روز خودم بود. از چه بگویم که دردم یکی دو تا نیست؛ از نداری بگویم، از بچه هایم و بیماریشان یا از کارافتادگی همسرم. همه اش یکباره آوار شد بر سرم و تا به یکی از آنها عادت می کنم و خود را قانع به حکمتی که از آن بی خبرم، درد و ...
Click
To Read Full Article