حکایت «کودکان پاکبان»، کودکان رنج و فراموشی
خبرگزاری هرانا – به انگشتان هر دو دستش که نگاه کنید نشانی از ردپای کودکی در آن نمی یابید. لابه لای این خطوط کج و معوجِ زُمخت کودکی اش جا مانده در روستایی در حوالی هرات… جایی میان پشت بام های خاک خورده و آسمان آبی اما دلهره آور «گازَرگاه». از روستا و مردمانش چیز زیادی به یاد ندارد اما چشم که می چرخاند تصویر مبهمی از زندگی در سیاهی جنگ و بحران را به یاد می آورد. چشم که بازکرد، دید همه مردان فامیل به سمت یک مرز آشنا روان شده اند. به ایران. خودش هم نمی دانست کجا می رود اما دست واسطه ها او را هم به سمت مرزهای ایران کشاند تا به جمع ده ها کودک ...
Click
To Read Full Article