«یک انتقام برنامهریزیشده» و یک یادداشت دیگر
«او حالا آن جا بود، محکم به صندلی بسته بودندش و داشت از ته دل گریه می کرد و من باید خوشحال می شدم. از ته دل خوشحال می شدم که کابوس خواب هایم آن جا نشسته و آرزو می کند ما دلمان به رحم بیاید./ با این حال نمی دانم چرا احساس خوشحالی نمی کردم. چرا در آن لحظات نمی خواستم آن جا باشم؟ چرا نمی خواستم آن جا باشم تا صدای بلند گریه هایش را بشنوم؟» «داستان انتقام» دقیقاً همان طور که از اسمش معلوم است، قصه ی یک انتقام گیری را تعریف می کند. پوریا و هومن دو دانش آموزی هستند که آقای ریاحی، معلمشان، سر کلاس تحقیرشان کرده و بعد هم باعث شده از امتحان نهایی ...
Click
To Read Full Article