گزارش واقعی از یک جنایت آمریکایی
چندی پیش، دریکی از بی خوابی های آزاردهنده ام، از شدت کلافگی و سردرد نمی توانستم مشغول به هیچ کاری شوم. همین طور بی هدف در خانه می پلکیدم. اینترنت که خیلی زود بی مزه می شود. حوصله ی فیلم دیدن نداشتم و توانِ کار کردن هم در ذهن و دستانم یافت نمی شد. بدون هیچ هدف خاصی جلوی قفسه ی کتاب هایم ایستادم. آن ها را که هنوز نخوانده ام از بقیه جدا نگه می دارم. کمی دقت کردم و بین دو جلد کتاب سنگین و قطور فاصله ای حس کردم. انگار فضایی خالی بینشان بود. فضایی که تاریک بود و موهوم. بالایی را برداشتم و دیدم که نه، آن فاصله ی تاریک چیزی نیست جز کتابی کم قطر و ...
Click
To Read Full Article