مهریه ام یک سکه به نیت یگانگی خدا بود/ از محسن خواستم لباس مقدس سپاه را به تن کند / در خانه ما ...
دفعه آخری که می خواست به سوریه برود به محسن گفتم من مطمئنم شما این بار که می روید به شهادت می رسید. گفت: «هنوز برای شهادتم مطمئن نیستم؛ ولی دعا کن روسفید بشوم.» من که اما هنوز مصر بر شهادتش بودم.../ - شنبه بیست و یکم مرداد نودوشش؛ آفتاب هنوز در آسمان است که به نجف آباد می رسیم. اینجا دیواری نیست که عکس «محسن» بر روی آن نباشد؛ اصلا انگار همه کوچه ها و خیابان ها را با نگاه نافذش قُرُق کرده است! وجب به وجب این شهر او را فریاد می زند. از قلب های مردمانش بگیر تا شیشه خودروها! آنقدر با «سر»ش دلنوازی کرده است که حالا حالاها نامش از سرزبان مردمان ...
Click
To Read Full Article