غزاله
من از فرصت استفاده می کنم و می افتم به جان روده درازی های زال که به قدر عمرش طولانی است. تک گویی های طولانی زال را خط می زنم. غزاله پیامک می زند: «با من کارتون جلو نمی ره.» یادم می آید وقتی از بین نوجوان ها انتخابش کرده بودم، چنان جیغ کشیده بود که انگاری دنیا را یک جا به او داده بودند. پیامک می زنم: «غزاله ای که من می شناسم به این زودی ها کم نمی آره. تمرین تعطیله تا بیایی.» نزدیک ظهر، غزاله می آید مدرسه. بچه ها مشغول تمرین می شوند. بچه های مدرسه گاهی یواشکی سرک می کشند توی سالن آمفی تئاتر. مهدیه میزی می گذارد و چندتایی صندلی. غزاله صندلی ...
Click
To Read Full Article