صدای درونم کجاست؟
نزدیک غروب است. در پیاده روی پارک قدم می زنم. دست هایم را توی جیب هایم فروکرده ام. در ذهن سرگشته ام کنفرانس برپاست و جمله های مختلف عبور می کنند./ «تو می تونی.»، «تو نمی تونی.»، «اصلاً مگه این کار شدنیه؟»، «چرا شدنی نیست؟» «چرا این قدر ترسویی؟»، «شیطنت کن!»، «آروم باش!»، «بذار کنار اون موبایل رو، بنشین درس بخون.»، «چه قدر درس می خونی؟ بسه دیگه. بیا بریم بیرون.»، «طرف از بچگی شروع کرده.»، «هنوز بچه ای، بگذار بزرگ تر بشی بعد.»، «این کار استعداد می خواد. استعدادش رو داری؟»، «استعداد داری. برو جلو!»، «تنهایی خیلی بهتره!»، «بودن با دوست ها و ...
Click
To Read Full Article