صدای تو خوب است*
تو بگویی قطره ها یکی یکی از دست ابرها نازل بشوند؛ بگویی روزها کوتاه و بلند از جلوی چشم آدم ها عبور بکنند؛ بگویی صدای خنده هایشان کم و زیاد بشود؛ بگویی روزگار بهانه جویی بکند یا نه... هرچه تو بگویی، همان می شود. همان که نام کوچکش تقدیر است، تقدیر سال و ماه زندگی. از این جا که من نگاه می کنم؛ آدم های کوچه و بازار، غریبه های دوست داشتنی هستند. اما پیرزنی که رنج عصایش را باور نکرده است، مثل جوان باشکوهی است که تو از آن بالادست ها تماشایش می کنی. دوباره لبخند می زنی, به چهره ی پسربچه ی چهارده ساله ای که با دوچرخه اش آمده برای مادرش سبزی تازه ...
Click
To Read Full Article