حکایت جایی که فقط پستهها میخندیدند
حاج جعفر، آجیل فروش سر گذر «دالان دراز» با آن عرقچین سفید روی سرش آنقدر خوش مشرب و بذله گو بود که تا حرف می زد کسی نمی توانست فقط بخندد و اغلب حاضران حسابی ریسه می رفتند. آنجا برای اولین بار بود که دیدم کسی از فرط خنده اشک می ریخت./ هر سال اواخر آذر ماه طی قانونی نانوشته برای خرید آجیل شب یلدا و سر زدن به حاج جعفر با پدر راهی «سرای دالان دراز» می شدیم. دالانی در بازار بزرگ تهران که وقتی داخلش می شدی انگار راهروی خانه ای بود که طی زمان کش آمده باشد و تمام اعضای یک فامیل را در خودش جا بدهد. تمام اعضای یک فامیل، چون به هر کسی بر می خوردی یا ...
Click
To Read Full Article