تویی که نامها برایت کماند!
کلمات، برای من همیشه چیزهایی مثل چراغ بوده اند. چیزها تا وقتی که اسمشان را نمی دانم، انگار که توی هاله ای از مه فرو رفته باشند، مبهم و عجیبند، اما اسمشان را که می فهمی، انگار چراغی انداخته باشند روی چیزها./ دیگر اشاره به آن ها ساده می شود و می توانی راحت درباره ی آن ها حرف بزنی. مثلاً فکر کن که اسم چیزی مثل خورشید را نمی دانستیم، چه قدر زندگی برایمان سخت می شد، مثلاً برای این که بپرسیم امروز خورشید کی غروب می کند، مجبور بودیم بگوییم: «امروز اون چیز گرد و داغه که از خودش نور می ده و وقتی می آد روز می شه، چه ساعتی غروب می کنه؟» تازه این در ...
Click
To Read Full Article