ترجمه همزمان برای دادگاه بینالمللی حقوق بشر
من هم به هر حال مخبرهای خودم را داشتم، می بینید؟ ما رفقا با هم بودیم و من مطمئن بودم که او هرگز به من خیانت نمی کند. صبر کردم تا طبق معمول برایش شام بیاورند و وقتی با سوت من در را باز کرد مثل سگ هار جستم روی او. صورتم را چسباند به کف بتنی و با فریادهای گوشخراش نعره می زد. درد وحشتناکی بود. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده. خیلی مهم است که زندانی را بشکند؛ وقتی بروید غافلگیرش می کنید و هر چه بخواهید و لازم داشته باشید به شما می گوید. دستم را به پشتم پیچانده بود، هر آن فکر می کردم بند رباطم پاره می شود. من زور نمی زدم اما او می زد و زانویش را پیچ ...
Click
To Read Full Article