معذرت میخواهم
«فلیکس باز که تو دیر آمدی سر کلاس!» فلیکس از خجالت سرخ می شود، آهسته می رود سمت نیمکتش، کوله اش را می گذارد زمین و زیر لبی می گو ید: « معذرت می خواهم.»/ آقامعلم دوستانه می پرسد: «خُب حالا بگو ببینیم، این بار دلیل دیرآمدنت چه بود؟» فلیکس یک جورهایی نگران است. آخر می داند الآن آقامعلم چه می خواهد بگوید. - چیه، باز هم زنبوری را نجات دادی؟ شاید هم یک کرم خاکی را، هان؟ یا این که امروز هم لازم بود به بابابزرگت کمک کنی که کفشش را بپوشد؟ راستش را بگو، امروز دیگر چه داستانی برایمان سرهم کرده ای؟ فلیکس با خودش فکر می کند، یعنی الآن باید چیزی بگویم؟ ...
Click
To Read Full Article