مدرسهای برای احمقها
پاول پتروویچ نوروگوف وسط سکو ایستاده بود. ساعت ایستگاه دو و پانزده دقیقه را نشان می داد. او یک کلاه معمولی روشن بر سر داشت که تماما پوشیده از سوراخ های کوچک بود. انگار موریانه آن را خورده یا آن که بلیت فروش بار ها و بار ها آن را به جای بلیت سوراخ کرده باشد. ولی واقعیت آن بود که سوراخ ها را در کارخانه ایجاد کرده بودند تا سر مشتری، و در این مورد خاص، سر پاول پتروویچ، در روزهای گرم سال عرق نکند. از آن گذشته، در کارخانه به این نتیجه رسیده بودند که سوراخ های تیره روی زمینه روشن به هر حال معنایی دارد و می ارزد آن ها را ایجاد کنند. فکر می کردند ...
Click
To Read Full Article