ماجرای زنی که شوهرش را به دوستش تقدیم کرد!
«پریسا» دوست قدیمی ام بود و چون در زندگی مشترک شکست خورده بود، هر کاری برای خوشبختی ام می کرد. به او بیشتر از چشمانم اعتماد داشتم.اما وقتی پرستار دخترم شد همه چیزبه یکباره تغییرکرد و... به گزارش سلامت نیوز به نقل از تسنیم، «شیدا» با دختر خردسالش برای مشاوره آمده بود. زنی جوان و خوش چهره بود اما درعمق چشمانش به سادگی می شد غم بزرگی را دید. آرام روی صندلی نشست و دخترش را نیز در آغوش گرفت. در حالی که موهای خرمایی رنگ فرزند خردسالش را نوازش می کرد بدون هیچ مقدمه ای شروع به صحبت کرد: «من چوب اعتماد بیش از حدم به آدم ها را خورده و تاوان سنگینی ...
Click
To Read Full Article