آقا شاگرد نمیخواهید؟
به تابستان های آن سال ها که فکر می کنم دلم برای کودکی های خودم تنگ می شود. کودکی هایی که انگار همه چیز واقعی بود و ما فرصت این را داشتیم که زندگی را تجربه کنیم و مثل خرگوشی در دل جنگل هم بزرگ شویم و هم مواظب خودمان باشیم که مبادا شیری ما را ببلعد. از سویی دیگر فکر می کنم همان دوران و فعالیت هایش بود که شخصیت ادبی و هنری مرا شکل داد.آن سال ها مدرسه که تمام می شد اکثر بچه ها راه می افتادند توی خیابان ها، به در مغازه ها می رفتند و می گفتند: «آقا شاگرد نمی خواهید؟» و تجربه آغاز می شد./ اولین تجربه ای که از کار کردن در ذهن دارم آدامس فروشی است. ...
Click
To Read Full Article