پرواز سرکلاس فیزیک
خوابم می آید. خوابم می آید و فیزیک داریم. خمیازه هایم را یکی بعد از دیگری رد می کنم و می گویم: «بعداً... بعداً!» خانم به من زل زده و می داند اگر لحظه ای چشم از من بردارد، پلک هایم روی هم می افتد./ چشم هایم را قد وزغ باز کرده ام، به اضافه ی یک لبخند ملیح. خودکارم را محکم توی دستم گرفته ام و کمرم را صافِ صاف نگه داشته ام. من کاملاً سرحالم! احساس می کنم الآن است که مردمک چشمم بیفتد وسط مسئله های پیچیده ی دفترم. پلک می زنم. سر حالم! پلک می زنم. من کاملاً سرحالم! چشم هایم می سوزند و التماس می کنند. پلک می زنم. پلک می زنم. آن قدر که گمانم ...
Click
To Read Full Article